چیـــــــرستان

اگر در باغ عشق آیی همه فراش دل یابی

چیـــــــرستان

اگر در باغ عشق آیی همه فراش دل یابی

چیـــــــرستان

نوشته هایم بی‌هدفند؛ که غایت والاترین‌ اهداف جز پوچی نیست.

بایگانی

۳ مطلب با موضوع «اهل بیت» ثبت شده است

داشتم یه وویس قدیمی رو گوش می‌کردم. مکالمه‌ی من و جرزی، خواهر کوچکترِ 9 ساله‌م (شایدم 10 ساله. چیزیه که همیشه یه راز باقی می‌مونه.)

من + هستم.

+ خب داشتم در مورد فضایل و کرامات لرد چیره می‌گفتم.
- در مورد یه چیز انسانانه حرف بزن دیگه!
+ ببین، شما میراها توانایی‌های محدودی دارین. من و اَل (دوست قدیمی لرد چیره، شما میراها بهش می‌گین الله!) می‌تونیم با یک بشکن...
- من اصلا نمی‌خوام باهات حرف بزنم.ارزش حرف زدن رو نداری.
+ چطوره بپردازیم به ده تومن من؟ (صد هزار ریال شرط بست سر این‌که کتاب یک نارنیا شیر، ساحره و کمد لباسه که باخت.)
- نه دیگه! من تو ذهنم نظرمو عوض کردم.
+ [سکوت می‌کند و سری به نشانه‌ی تاسف تکان می‌دهد.] با خودت که شرط نبسته بودی!  می‌خواستم بهت ببخشم ولی گفتم عادت کنی وقتی مطمئن نیستی شرط نبندی. مخصوصا وقتی طرف مقابلت تنی ـه که با چیره یگانه‌ شده و عالم تمامی حقایق هستیه.
- تو الکی می‌گی. اگه راست می‌گی یه بازی بگو که بیشترین کشته رو داده. (جدا نمی‌دونم چنین سوالی چیجوری به ذهنش خطور کرد.)
+ ام... یک‌شنبه غم‌انگیز. آهنگ گوش می‌دی و خودت رو می‌کشی... جدی می‌گم! تو خیلی کشورا مثل رومانی و مجارستان بن شده. می‌خوای برات بذارم؟ [خنده‌ی کثیف]
- یعنی چی؟ چرا خودتو می‌کشی؟
+ ناراحت می‌شی و دق می‌کنی.
- دروغ می‌گی. من باور نمی‌کنم. شوخی می‌کنی؟
+ مگه هم‌سنتم بدبخت؟
- [بحث را با زیردستی عوض می‌کند.] در مورد نهنگ آبی شنیدی؟
+ نه فقط تو شنیدی. من و فیلیپ با هم اختراعش کردیم. از اهداف بلند مدت تسلا بود؛ که جمعیت رو از آدم‌های بی‌خاصیت خلاص کنه... مثل تو!
- من که نصبش نکردم!
+ آره، ولی ای کاش می‌کردی. ما به اهدافمون نزدیک می‌شدیم. می‌خوای عضوت کنم؟ :)
- [بعد سکوتی نسبتا طولانی] خیلی بدی. خوشم نمی‌آد در مورد من اینجوری حرف می‌زنی... ازت متنفرم. امیدوارم تو جهنم بسوزی.
+ [با قهقهه] خب من دارم از خودم تعریف می‌کنم. تو چرا ناراحت می‌شی؟
- [تقریبا داد می‌زند.] این‌قدر فحش تو ذهنم بهت دادم. اینقدر فحش تو ذهنم بهت دادم...
+ من که کاری نکردم. بگو مثلا چی کار کردم؟
- به من می‌گی بی‌خاصیت. می‌گی از اهداف تسلا بود.
+ خب تو چه خاصیتی داری؟ چند تا اصل کشف کردی؟
- [فوران آتش‌فشان] مگه خودت چندتا کشف کردی؟ مگه مامانی چندتا کشف کرد؟ بابایی چندتا کشف-
+ آخرین قانونی که من کشف کردم قانون بویل-ماریوت-چیره بود. مامان اینا هم کلی مقاله نوشتن.
- [با خنده] خب منم کلی انشا می‌نویسم! 


پ.ن: من آشغال نیستم. جرزی هم اذیت نمی‌شه و اعتماد به‌نفسش به اندازه‌ی کافی بالا هست. من فقط دارم وظیفه‌ی بزرگتریمو انجام می‌دم و با جامعه و جهان بیرون و دیدگاه‌ها آشناش می‌کنم. :/
۴ نظر ۱۴ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۰۴
چیره

من یه عروسک آنابل‌طور رو با هزار سختی درست کردم و تو اتاقم دارم و هر بچه‌ای رد می‌شه و هرکاری می‌کنه بهش اشاره می‌کنم. می‌گم اینم بدون اجازه وارد اتاقم شده بود که الآن چشمش سیاهه و تو کله‌اش میخ داره و انگشتاش قطع شده‌ان و یه کاتر رفته تو قلبش.

باری، تعجب نکردم که چند روز پیش دیدم درخشان -خواهر 4 ساله‌ام- با ناراحتی نشسته رو تختم و می‌گه من نمی‌ذارم تو لبم رو سیاه کنی رُرد چیره.

پرسیدم چی باعث شده فکر کنه من لبش رو سیاه می‌کنم و این اصلا یعنی چی.

می‌گه تو خودت گفتی وقتی به بالدر تیر خورد لبش سیاه شد. یادم اومد که داستان مرگ بالدر به دست لوکی رو براش تعریف کرده بودم به تفصیل و جنازه بالدر رو اینجوری توصیف کرده بودم: صورتش خاکستری شد و لبش سیاه، خون از چشم و گوشش می‌پاشید بیرون و می‌لرزید.

چقدر بچه‌ها همه‌چیز یادشون می‌مونه. بهش اطمینان دادم که هیچ وقت لبشو سیاه نمی‌کنم و اون مهارتام مختص دشمنان لرد چیره است و هرکی جرئت کنه بالاتر از گل به درخشانم بگه. خوشحال شد و با خنده رفت. درم پشت سرش نبست. :/


+ پسرداییم، هم کوچیکه و چند وقت پیش بهم گفت لرد چیره، من کثیفم. منو نخور. :) مگه من چی‌کار می‌کنم چنین نگاه‌هایی دارن بهم؟

۶ نظر ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۰۳:۵۹
چیره
اتاق مامانم اینا بودم با درخشان، خواهر چهارساله ام. پاهام زیر پتو بود. بهش گفتم که پاهام گم شده و یکی از پاهاش رو باید بده بهم.
درخشان خشمگین شد و گفت: میشه اینقدر مسخره بازی در نیاری رُرد چیره؟ گازت می‌گیرما!
دستم رو آوردم جلو. گفتم می‌تونه گاز بگیره و لرد چیره از چیزی نمی‌ترسه. حالا مادرم با تشویش و پریشان حالی داد می‌زنه که نه!
بهش می‌گم حالا اگه دردم اومد دستم رو می‌برم عقب.

میگه: نه! دندون بچه‌م درد می‌گیره...

ماتحتم سوختا! سوخت قشنگ. :/

۱ نظر ۰۹ تیر ۹۷ ، ۱۹:۴۰
چیره