لبم رو سیاه مکن.
من یه عروسک آنابلطور رو با هزار سختی درست کردم و تو اتاقم دارم و هر بچهای رد میشه و هرکاری میکنه بهش اشاره میکنم. میگم اینم بدون اجازه وارد اتاقم شده بود که الآن چشمش سیاهه و تو کلهاش میخ داره و انگشتاش قطع شدهان و یه کاتر رفته تو قلبش.
باری، تعجب نکردم که چند روز پیش دیدم درخشان -خواهر 4 سالهام- با ناراحتی نشسته رو تختم و میگه من نمیذارم تو لبم رو سیاه کنی رُرد چیره.
پرسیدم چی باعث شده فکر کنه من لبش رو سیاه میکنم و این اصلا یعنی چی.
میگه تو خودت گفتی وقتی به بالدر تیر خورد لبش سیاه شد. یادم اومد که داستان مرگ بالدر به دست لوکی رو براش تعریف کرده بودم به تفصیل و جنازه بالدر رو اینجوری توصیف کرده بودم: صورتش خاکستری شد و لبش سیاه، خون از چشم و گوشش میپاشید بیرون و میلرزید.
چقدر بچهها همهچیز یادشون میمونه. بهش اطمینان دادم که هیچ وقت لبشو سیاه نمیکنم و اون مهارتام مختص دشمنان لرد چیره است و هرکی جرئت کنه بالاتر از گل به درخشانم بگه. خوشحال شد و با خنده رفت. درم پشت سرش نبست. :/
+ پسرداییم، هم کوچیکه و چند وقت پیش بهم گفت لرد چیره، من کثیفم. منو نخور. :) مگه من چیکار میکنم چنین نگاههایی دارن بهم؟