نهنگ آبی
يكشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۰۴ ق.ظ
داشتم یه وویس قدیمی رو گوش میکردم. مکالمهی من و جرزی، خواهر کوچکترِ 9 سالهم (شایدم 10 ساله. چیزیه که همیشه یه راز باقی میمونه.)
من + هستم.
+ خب داشتم در مورد فضایل و کرامات لرد چیره میگفتم.
- در مورد یه چیز انسانانه حرف بزن دیگه!
+ ببین، شما میراها تواناییهای محدودی دارین. من و اَل (دوست قدیمی لرد چیره، شما میراها بهش میگین الله!) میتونیم با یک بشکن...
- من اصلا نمیخوام باهات حرف بزنم.ارزش حرف زدن رو نداری.
+ چطوره بپردازیم به ده تومن من؟ (صد هزار ریال شرط بست سر اینکه کتاب یک نارنیا شیر، ساحره و کمد لباسه که باخت.)
- نه دیگه! من تو ذهنم نظرمو عوض کردم.
+ [سکوت میکند و سری به نشانهی تاسف تکان میدهد.] با خودت که شرط نبسته بودی! میخواستم بهت ببخشم ولی گفتم عادت کنی وقتی مطمئن نیستی شرط نبندی. مخصوصا وقتی طرف مقابلت تنی ـه که با چیره یگانه شده و عالم تمامی حقایق هستیه.
- تو الکی میگی. اگه راست میگی یه بازی بگو که بیشترین کشته رو داده. (جدا نمیدونم چنین سوالی چیجوری به ذهنش خطور کرد.)
+ ام... یکشنبه غمانگیز. آهنگ گوش میدی و خودت رو میکشی... جدی میگم! تو خیلی کشورا مثل رومانی و مجارستان بن شده. میخوای برات بذارم؟ [خندهی کثیف]
- یعنی چی؟ چرا خودتو میکشی؟
+ ناراحت میشی و دق میکنی.
- دروغ میگی. من باور نمیکنم. شوخی میکنی؟
+ مگه همسنتم بدبخت؟
- [بحث را با زیردستی عوض میکند.] در مورد نهنگ آبی شنیدی؟
+ نه فقط تو شنیدی. من و فیلیپ با هم اختراعش کردیم. از اهداف بلند مدت تسلا بود؛ که جمعیت رو از آدمهای بیخاصیت خلاص کنه... مثل تو!
- من که نصبش نکردم!
+ آره، ولی ای کاش میکردی. ما به اهدافمون نزدیک میشدیم. میخوای عضوت کنم؟ :)
- [بعد سکوتی نسبتا طولانی] خیلی بدی. خوشم نمیآد در مورد من اینجوری حرف میزنی... ازت متنفرم. امیدوارم تو جهنم بسوزی.
+ [با قهقهه] خب من دارم از خودم تعریف میکنم. تو چرا ناراحت میشی؟
- [تقریبا داد میزند.] اینقدر فحش تو ذهنم بهت دادم. اینقدر فحش تو ذهنم بهت دادم...
+ من که کاری نکردم. بگو مثلا چی کار کردم؟
- به من میگی بیخاصیت. میگی از اهداف تسلا بود.
+ خب تو چه خاصیتی داری؟ چند تا اصل کشف کردی؟
- [فوران آتشفشان] مگه خودت چندتا کشف کردی؟ مگه مامانی چندتا کشف کرد؟ بابایی چندتا کشف-
+ آخرین قانونی که من کشف کردم قانون بویل-ماریوت-چیره بود. مامان اینا هم کلی مقاله نوشتن.
- [با خنده] خب منم کلی انشا مینویسم!
پ.ن: من آشغال نیستم. جرزی هم اذیت نمیشه و اعتماد بهنفسش به اندازهی کافی بالا هست. من فقط دارم وظیفهی بزرگتریمو انجام میدم و با جامعه و جهان بیرون و دیدگاهها آشناش میکنم. :/
من + هستم.
+ خب داشتم در مورد فضایل و کرامات لرد چیره میگفتم.
- در مورد یه چیز انسانانه حرف بزن دیگه!
+ ببین، شما میراها تواناییهای محدودی دارین. من و اَل (دوست قدیمی لرد چیره، شما میراها بهش میگین الله!) میتونیم با یک بشکن...
- من اصلا نمیخوام باهات حرف بزنم.ارزش حرف زدن رو نداری.
+ چطوره بپردازیم به ده تومن من؟ (صد هزار ریال شرط بست سر اینکه کتاب یک نارنیا شیر، ساحره و کمد لباسه که باخت.)
- نه دیگه! من تو ذهنم نظرمو عوض کردم.
+ [سکوت میکند و سری به نشانهی تاسف تکان میدهد.] با خودت که شرط نبسته بودی! میخواستم بهت ببخشم ولی گفتم عادت کنی وقتی مطمئن نیستی شرط نبندی. مخصوصا وقتی طرف مقابلت تنی ـه که با چیره یگانه شده و عالم تمامی حقایق هستیه.
- تو الکی میگی. اگه راست میگی یه بازی بگو که بیشترین کشته رو داده. (جدا نمیدونم چنین سوالی چیجوری به ذهنش خطور کرد.)
+ ام... یکشنبه غمانگیز. آهنگ گوش میدی و خودت رو میکشی... جدی میگم! تو خیلی کشورا مثل رومانی و مجارستان بن شده. میخوای برات بذارم؟ [خندهی کثیف]
- یعنی چی؟ چرا خودتو میکشی؟
+ ناراحت میشی و دق میکنی.
- دروغ میگی. من باور نمیکنم. شوخی میکنی؟
+ مگه همسنتم بدبخت؟
- [بحث را با زیردستی عوض میکند.] در مورد نهنگ آبی شنیدی؟
+ نه فقط تو شنیدی. من و فیلیپ با هم اختراعش کردیم. از اهداف بلند مدت تسلا بود؛ که جمعیت رو از آدمهای بیخاصیت خلاص کنه... مثل تو!
- من که نصبش نکردم!
+ آره، ولی ای کاش میکردی. ما به اهدافمون نزدیک میشدیم. میخوای عضوت کنم؟ :)
- [بعد سکوتی نسبتا طولانی] خیلی بدی. خوشم نمیآد در مورد من اینجوری حرف میزنی... ازت متنفرم. امیدوارم تو جهنم بسوزی.
+ [با قهقهه] خب من دارم از خودم تعریف میکنم. تو چرا ناراحت میشی؟
- [تقریبا داد میزند.] اینقدر فحش تو ذهنم بهت دادم. اینقدر فحش تو ذهنم بهت دادم...
+ من که کاری نکردم. بگو مثلا چی کار کردم؟
- به من میگی بیخاصیت. میگی از اهداف تسلا بود.
+ خب تو چه خاصیتی داری؟ چند تا اصل کشف کردی؟
- [فوران آتشفشان] مگه خودت چندتا کشف کردی؟ مگه مامانی چندتا کشف کرد؟ بابایی چندتا کشف-
+ آخرین قانونی که من کشف کردم قانون بویل-ماریوت-چیره بود. مامان اینا هم کلی مقاله نوشتن.
- [با خنده] خب منم کلی انشا مینویسم!
پ.ن: من آشغال نیستم. جرزی هم اذیت نمیشه و اعتماد بهنفسش به اندازهی کافی بالا هست. من فقط دارم وظیفهی بزرگتریمو انجام میدم و با جامعه و جهان بیرون و دیدگاهها آشناش میکنم. :/
۹۷/۰۵/۱۴