خودت پس چی لعنتی؟
جمعه, ۲۹ تیر ۱۳۹۷، ۰۴:۱۱ ق.ظ
درس خوندن برای کنکور نیست که عذاب آوره. این حقیقت که میلیونها کتاب و بازی و فیلم در جریانه و تو، وقتی نداری که روش بذاری، آزارنده است. حتی اگه از اون قشر گیو اِ شت نکن هم باشی و هم فیلم رو ببینی، هم کتاب بخونی و هم به DIY ات برسی، باز اون موجود کوچیک روی شونهت که زمزمه میکنه "چرا رنج نمیکشی؟ چرا درس نمیخونی بدبخت؟ میخوای کونشویی قبول شی مگه؟" اذیتت میکنه. نتیجهاش اینه که اگه قرار بود هفتهای، دو کتاب بخونی و دو فیلم و بقیهش رو درس، روزی سه ساعت تو تلویزیون کانال عوض میکنی و سه ساعت هم pdf کتاب مسخرهی بازی تاج و تخت رو ورق میزنی تا برسه به قسمتای little finger و هیچ لذتی نمیبری ازش.
تو چنین شرایطی، دیدن وقت آزاد دوروبریات و استفاده نکردنشون ازش، از گهوارهی یهودا هم بیشتر کونتو میسوزونه.
مادر بنده، کمترین مشغله دنیا رو نداره. همیشه یه کاری رو سرش ریخته است. باید به ما دلداری بده که "اشکال نداره این هفته، پانیذ شد ملکه کلاس. هفته بعد، تو هم میشی."، "نه، تو همورویید نداری، مگه چند سالته؟"، "اشکال نداره شیر رو ریختی رو لباست که من بعدا باید بشورم. تو رو خدا منو نزن.". باید فکر خورد و خوراک و سلیقههای پادایوبی ما رو در نظر داشته باشه، باید صلح رو تو خونه نگه داره و آتیش ماها رو خاموش کنه.
با این همه، هیچ deadline ـی نداره. هیچ پروژهای رو نباید تحویل بده، هیچ مدیری نداره که ازش انتظار داشته باشه، هیچ آزمون سرنوشت سازی نداره، به عبارتی، دغدغهی غیر روزمره نداره.
من، قبل کنکور، برای شرایطش، برای نبود عذاب وجدانِ لذت بردن، روحمو میفروختم. بتونی تا دلت میخواد مفت خوری کنی و رویاتو دنبال و به هیچکی هم جوابگو نباشی! وات اِ بیوتیفول دریم!
با این اوصاف، من نمیتونم درک کنم چرا مادرم، روزانه 15 دقیقه رو هم به خودش و زندگی شخصیش اختصاص نمیده. نمیفهمم که یه روز کامل تو خونه تنهاست و بهجای این که بره یه فیلم ببینه، وارونه، با زاویه مجاور تابش به سرامیک خونه نگاه میکنهکه اگه موقع قرار گرفتن آیو و کالیپسو در یک راستا، هنگام اعتدال تابستونی، لکهای بزرگتر از گلابی روی سرامیک ظاهر بشه، برای سیصدوچهلوهفتمین بار پیاپی، خونه رو طی بکشه. چیجوری میتونه این زندگی یه روزه رو با روزمرگی پر کنه؟
و جالب اینه که فقط مادر من نیست. نود درصد افراد بالای چهل سال و متاهل که به ثبوت و آرامشی در کار و زندگیشون رسیدن و وقت خوش گذرونیشونه، زندگی رو فقط به روتین اختصاص دادن و خارج از چرخهی "کار، غذا، خواب" هیچ کاری نمیکنن. درسته که الآن دیدگاههای "لذت چیه اصلا؟" و "هدف برتر چی؟" هم وجود دارن. ولی... نه، ولی نداره. وجود دارن دیگه. من اصلا هیچی نمیدونم. خاک تو سرم. لایف ساکز. دیل ویت ایت.
+ خالی خالیم و بی هیچ ایده ای از نوشتن، لیک بعد آغاز، هر اندیشه بیراهه ای رو میتونم به یک پست بدل کنم و فکرم تو هزار مدار میچرخه. سندرومی، چیزیه؟
نکته اشانتیون: رویین تو فارسی با معنی معادلش، ruin تو انگلیسی کاملا مخالفه! رویین، از روی، بسیار محکم و نابود ناشدنی. ruin هم که یعنی نابود کردن!
تو چنین شرایطی، دیدن وقت آزاد دوروبریات و استفاده نکردنشون ازش، از گهوارهی یهودا هم بیشتر کونتو میسوزونه.
مادر بنده، کمترین مشغله دنیا رو نداره. همیشه یه کاری رو سرش ریخته است. باید به ما دلداری بده که "اشکال نداره این هفته، پانیذ شد ملکه کلاس. هفته بعد، تو هم میشی."، "نه، تو همورویید نداری، مگه چند سالته؟"، "اشکال نداره شیر رو ریختی رو لباست که من بعدا باید بشورم. تو رو خدا منو نزن.". باید فکر خورد و خوراک و سلیقههای پادایوبی ما رو در نظر داشته باشه، باید صلح رو تو خونه نگه داره و آتیش ماها رو خاموش کنه.
با این همه، هیچ deadline ـی نداره. هیچ پروژهای رو نباید تحویل بده، هیچ مدیری نداره که ازش انتظار داشته باشه، هیچ آزمون سرنوشت سازی نداره، به عبارتی، دغدغهی غیر روزمره نداره.
من، قبل کنکور، برای شرایطش، برای نبود عذاب وجدانِ لذت بردن، روحمو میفروختم. بتونی تا دلت میخواد مفت خوری کنی و رویاتو دنبال و به هیچکی هم جوابگو نباشی! وات اِ بیوتیفول دریم!
با این اوصاف، من نمیتونم درک کنم چرا مادرم، روزانه 15 دقیقه رو هم به خودش و زندگی شخصیش اختصاص نمیده. نمیفهمم که یه روز کامل تو خونه تنهاست و بهجای این که بره یه فیلم ببینه، وارونه، با زاویه مجاور تابش به سرامیک خونه نگاه میکنهکه اگه موقع قرار گرفتن آیو و کالیپسو در یک راستا، هنگام اعتدال تابستونی، لکهای بزرگتر از گلابی روی سرامیک ظاهر بشه، برای سیصدوچهلوهفتمین بار پیاپی، خونه رو طی بکشه. چیجوری میتونه این زندگی یه روزه رو با روزمرگی پر کنه؟
و جالب اینه که فقط مادر من نیست. نود درصد افراد بالای چهل سال و متاهل که به ثبوت و آرامشی در کار و زندگیشون رسیدن و وقت خوش گذرونیشونه، زندگی رو فقط به روتین اختصاص دادن و خارج از چرخهی "کار، غذا، خواب" هیچ کاری نمیکنن. درسته که الآن دیدگاههای "لذت چیه اصلا؟" و "هدف برتر چی؟" هم وجود دارن. ولی... نه، ولی نداره. وجود دارن دیگه. من اصلا هیچی نمیدونم. خاک تو سرم. لایف ساکز. دیل ویت ایت.
+ خالی خالیم و بی هیچ ایده ای از نوشتن، لیک بعد آغاز، هر اندیشه بیراهه ای رو میتونم به یک پست بدل کنم و فکرم تو هزار مدار میچرخه. سندرومی، چیزیه؟
نکته اشانتیون: رویین تو فارسی با معنی معادلش، ruin تو انگلیسی کاملا مخالفه! رویین، از روی، بسیار محکم و نابود ناشدنی. ruin هم که یعنی نابود کردن!
۹۷/۰۴/۲۹