چیـــــــرستان

اگر در باغ عشق آیی همه فراش دل یابی

چیـــــــرستان

اگر در باغ عشق آیی همه فراش دل یابی

چیـــــــرستان

نوشته هایم بی‌هدفند؛ که غایت والاترین‌ اهداف جز پوچی نیست.

بایگانی

۷ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

هرجوری فکر می‌کنم نمی‌شه که یه پسربچه هفت-هشت ساله، تو چله ظهر، دم میدونا می‌شینه با این گرما و آدامس تعارف می‌کنه که یکی بخره یا نخره. هزارتا هم بفروشه، وضع خودش بهتر نمی‌شه و معلوم نیست به چه خونه و خانواده‌ای برمی‌گرده.
اون وقت من زیر باد ملایم، لم می‌دم رو تخت و از این می‌نالم که چرا دارن یه هفته دیرتر دارن برام موبایل می‌خرن.

کی تقسیم می‌کنه خوش‌بختی رو؟
۲ نظر ۳۰ تیر ۹۷ ، ۲۳:۴۸
چیره
درس خوندن برای کنکور نیست که عذاب آوره. این حقیقت که میلیون‌ها کتاب و بازی و فیلم در جریانه و تو، وقتی نداری که روش بذاری، آزارنده است. حتی اگه از اون قشر گیو اِ شت نکن هم باشی و هم فیلم رو ببینی، هم کتاب بخونی و هم به DIY ات برسی، باز اون موجود کوچیک روی شونه‌ت که زمزمه می‌کنه "چرا رنج نمی‌کشی؟ چرا درس نمی‌خونی بدبخت؟ می‌خوای کون‌شویی قبول شی مگه؟" اذیتت می‌کنه. نتیجه‌اش اینه که اگه قرار بود هفته‌ای، دو کتاب بخونی و دو فیلم و بقیه‌ش رو درس، روزی سه ساعت تو تلویزیون کانال عوض می‌کنی و سه ساعت هم pdf کتاب مسخره‌ی بازی تاج و تخت رو ورق می‌زنی تا برسه به قسمتای little finger و هیچ لذتی نمی‌بری ازش.

تو چنین شرایطی، دیدن وقت آزاد دوروبریات و استفاده نکردنشون ازش، از گهواره‌ی یهودا هم بیشتر کونتو می‌سوزونه.

مادر بنده، کمترین مشغله دنیا رو نداره. همیشه یه کاری رو سرش ریخته است. باید به ما دلداری بده که "اشکال نداره این هفته، پانیذ شد ملکه کلاس. هفته بعد، تو هم می‌شی."، "نه، تو همورویید نداری، مگه چند سالته؟"، "اشکال نداره شیر رو ریختی رو لباست که من بعدا باید بشورم. تو رو خدا منو نزن.". باید فکر خورد و خوراک و سلیقه‌های پادایوبی ما رو در نظر داشته باشه، باید صلح رو تو خونه نگه داره و آتیش ماها رو خاموش کنه.

با این همه، هیچ deadline ـی نداره. هیچ پروژه‌ای رو نباید تحویل بده، هیچ مدیری نداره که ازش انتظار داشته باشه، هیچ آزمون سرنوشت سازی نداره، به عبارتی، دغدغه‌ی غیر روزمره نداره.
من، قبل کنکور، برای شرایطش، برای نبود عذاب وجدانِ لذت بردن، روحمو می‌فروختم. بتونی تا دلت می‌خواد مفت خوری کنی و رویاتو دنبال و به هیچکی هم جوابگو نباشی! وات اِ بیوتیفول دریم!

با این اوصاف، من نمی‌تونم درک کنم چرا مادرم، روزانه 15 دقیقه رو هم به خودش و زندگی شخصیش اختصاص نمی‌ده. نمی‌فهمم که یه روز کامل تو خونه تنهاست و به‌جای این که بره یه فیلم ببینه، وارونه، با زاویه مجاور تابش به سرامیک خونه نگاه می‌کنهکه اگه موقع قرار گرفتن آیو و کالیپسو در یک راستا، هنگام اعتدال تابستونی، لکه‌ای بزرگ‌تر از گلابی روی سرامیک ظاهر بشه، برای سیصدوچهل‌وهفتمین بار پیاپی، خونه رو طی بکشه. چیجوری می‌تونه این زندگی یه روزه رو با روزمرگی پر کنه؟

و جالب اینه که فقط مادر من نیست. نود درصد افراد بالای چهل سال و متاهل که به ثبوت و آرامشی در کار و زندگیشون رسیدن و وقت خوش گذرونیشونه، زندگی رو فقط به روتین اختصاص دادن و خارج از چرخه‌ی "کار، غذا، خواب" هیچ کاری نمی‌کنن. درسته که الآن دیدگاه‌های "لذت چیه اصلا؟" و "هدف برتر چی؟" هم وجود دارن. ولی... نه، ولی نداره. وجود دارن دیگه. من اصلا هیچی نمی‌دونم. خاک تو سرم. لایف ساکز. دیل ویت ایت.

+ خالی خالیم و بی هیچ ایده ای از نوشتن، لیک بعد آغاز، هر اندیشه بی‌راهه ای رو می‌تونم به یک پست بدل کنم و فکرم تو هزار مدار می‌چرخه. سندرومی، چیزیه؟

نکته اشانتیون: رویین تو فارسی با معنی معادلش، ruin تو انگلیسی کاملا مخالفه! رویین، از روی، بسیار محکم و نابود ناشدنی. ruin هم که یعنی نابود کردن!
۰ نظر ۲۹ تیر ۹۷ ، ۰۴:۱۱
چیره
" فکر نمی‌کنم هیچ شوری بتونه به قلب انسان نفوذ کنه مثل حسی که یک مخترع بعد از دیدن به وقوع پیوستن ساخته‌های ذهنش داره. چنین احساسی می‌تونه باعث بشه آدم غذا، خواب، دوست، عشق رو فراموش کنه. همه چیز رو."
- نیکولا فریکین تسلا

و این رو مردی می‌گه که 85 سال باکره موند، خودش رو تو آزمایشگاه حبس می‌کرد و می‌گن که 2 ساعت تو شبانه روز می‌خوابید. جالبه بدونین با مارک تواین هم دوست بود! (عاشق این ارتباطام اصن. سی.اس. لوییس و تالکین، رادرفورد و موزلی و چادویک، چقدر جذابیت و مغز تو یه جا؟)

بحث رو اون حسه است! بعد از این که از فاز شاعر شدن تو مهدکودک در اومدم و قبل از فاز دایناسور و باستان‌شناس شدنم، همیشه می‌خواستم مخترع شم.
لعنتی، می‌خوام تو آزمایشگاه خودمو حبس کنم، نیمروم رو بسوزونم و روز و شب رو گم کنم. می‌خوام مثل آخر فیلم‌های MCU دستم رو بیارم بالا، وقتی اختراعم کار کرد، و هلهله سر بدم. می‌خوام دُم مرغ جولای نر (خروس جولا؟!) رو ببرم و ببینم می‌تونه جفت پیدا کنه یا نه. می‌خوام چندتا محلول رنگی رو مخلوط کنم و کف ایجاد کنم. (و نه آزمایش کوه آتش فشان. فاک آزمایش کوه آتش‌فشان. پاره شدیم اینقدر آمونیوم نیترات تجزیه کردیم. ) می‌خوام یه زنجیره واکنشی بسازم؛ می‌خوام قلبم تندتند بتپه وقتی محلول رو به موشه تزریق می‌کنم. می‌خوام غرق شم... چی‌ می‌گم اصن؟ لایف ساکز، دیِل ویت ایت. گو واچ یور دَم مووی.

+ عنوان، نام آهنگیه از Chris De Burgh فقید. :دی

نکته: DSM یه جورایی آیوپاک روان‌پزشکیه.
نکته: می‌دونم نکته قبلی بی‌ربطه.
نکته: لنزِ شیمی، می‌شه لوشاتلیه. #کنکوری بی‌درد
نکته: وقتی از نیم‌فاصله استفاده می‌کنین، بدونین there is no going back.

پ.ن: خواب نیویورک قرن 19 رو دیدم. همه جا کثیف و شبیه لندن بود و جالبه برای منم سیاه سفید بود. توی جاده‌ها با حیرت قدم ‌می‌زدم که تسلا رو دیدم! یه پیرمرد قد بلند بود. دعوتم کرد. خونه‌ش، کلبه‌ی حقیرانه‌ی روستایی و دارای تراس بود. بم گفت یه‌دم بشین برم نون بخرم. :) رفت نون بربری خرید و من، بهترین نون، پنیر، گوچه زندگیم رو خوردم. اولین سوالی که ازش پرسیدم این بود که راسته شما دو ساعت می‌خوابین؟
خیلی سوییت و جنتل گفت: نه باو. من الآن عمری ازم گذشته. همه حرفه.
بهش گفتم که پیش‌گویی‌هاش درست در اومده و چقدر قبولش دارم.
بهترین گفتگویی که با یه نفر تو زندگیم داشتم، عملا اتفاق نیفتاده. :)

۰ نظر ۲۱ تیر ۹۷ ، ۰۴:۰۴
چیره

لیدیز اند جنتلمن، شما رو آشنا می‌کنم با لوب شکنجه‌ی مغز، درست پشت هیپوکامپوس. اندازه‌ش از نخود هم بیشتر نیست؛ ولی کردار و پندارمون رو بس تحت تاثیر قرار می‌ده. آسایش رو از ما می‌گیره و ایده‌ی زندگی آروم رو دود می‌کنه.


اگه شما همه یا بیشتر علائم زیر رو دارین، تبریک می‌گم، مبتلا به پرکاری لوب مذکور هستید؛ موسوم به هایپرکروشاتوییسم.


- همیشه در هواپیما، قطار، هتل، ساختمان بلند، خروج اضطراری را چک می‌کنید و به‌دنبال امن‌ترین راه برای خروج در صورت زلزله، سونامی یا حریق هستید.

- وسایل ارزشمندتان را درون کیفی نگه ‌می‌دارید تا در صورت اورژانسی بودن وضعیت، به سرعت با آن فرار کند؛ یا حداقل آن‌ها را در دمِ دست‌ترین جای ممکن قرار داده اید.

- در صورت مشاهده‌ی حیوانی مرده، متعفن، گندیده و پر از کرم، از خود می‌پرسید که حاضرید آن را بخورید یا عزیزانتان را از دست دهید یا سوالی شبیه به آن.

- خود را در موقعیت‌های بس ناخوشایند قرار می‌دهید و به دنبال سناریو‌های ممکن برای گریز از آن موقعیت یا آماده شدن برای آن هستید. به طور مثال، گیر کردن در غاری برای چند هفته، بدون هیچ غذایی؛ گم شدن در جنگل در شب، زیر تگرگ با خرس ها؛ قرار گرفتن در قایقی با قابلیت نجات‌دهی یک نفر در صورتی که چندین نفر از خویشانتان در حال غرق شدن اند؛ فروختن روحتان به شیطان در عوض زنده ماندن یا سالم شدن عشق/خانواده‌تان؛ ...

- برای موقعیت‌هایی که متصور شده‌اید تمرین می‌کنید. نفستان را حبس می‌کنید تا بیشتر زیر دریا دوام بیاورید؛ چند روز به خود گرسنگی می‌دهید تا بدنتان آماده شود؛ به کلاسی رزمی می‌روید تا بتوانید از خود یا دیگران در برابر هر تهدیدی دفاع کنید؛ ...

- در صورتی که فیلمی ترسناک یا هر صحنه‌ی دشوار برای تحمل ببینید، خود را با تمام وجود جای شخصیت مورد‌نظر می‌گذارید تا ببینید آیا می‌توانید بین عشق و خواهرتان یکی را برای کشته شدن انتخاب کنید؛ یا زیر شکنجه مجبور به اعتراف حقیقتی شوید که شما، خانواده و کشورتان را در خطر قرار می‌دهد؛ یا خودتان را برای greater good قربانی کنید؛ ...

- با آدم‌های جدید خو نمی‌گیرید. عضو‌های جدید را نمی‌پذیرید که عشق به آن‌ها، ضعیفتان می‌کند و دشمنانتان می‌توانند با تهدید آن‌ها، شما را مانند عروسک خیمه شب بازی بچرخانند. ترجیح می‌دهید در تنهایی بپوسید تا با هراس از حوادثی که ممکن است برای آن‌ها پیش بیاید، زندگی کنید.

- از علایق و افکار و شیوه‌ی گذران زندگیتان خجالت می‌کشید و الگوهایتان را مجسم می‌کنید که مواخذه‌تان می‌کنند. موتزارتی می‌بینید که از شما می‌پرسد چرا به امینم گوش می‌دهید؛ یا تسلایی را می‌بینید که می‌گوید این دومین لباسی است که امسال خریده‌ای و چرا به چیزهای پراهمیت‌تر مثل اختراع و کشف و علم وقت نمی‌گذرانی و فقط به این چیز‌های پوچ می‌اندیشی؟؛ تایوین لنیستر را می‌بینی که با تاسف به روراستی و خوش‌قولیت می‌نگرد و می‌گوید: حکومت تو چندی بیش به پا نخواهد ماند اگر نتوانی به فلان کس خیانت کنی و از پشت خنجر بزنی.

- خاطرات تلخ و خجالت‌آورتان را بارها و بارها بازنگری می‌کنید؛ بسیار بیشتر از زمانی که به فکر کردن اوقات خوش گذشته ‌می‌گذرانید و این هم آزارتان می‌دهد که این موضوع، شما را تارگت خوبی برای دمنتورها قرار ‌می‌دهد.

- "خب که چی؟" ورد زبانتان است؛ تا جایی که شما را  از پرداختن به علایقتان بازمی‌دارد. فکر می‌کنید که هرکاری که کنید، حتی اگر نام نکویتان نمی‌رد هرگز، باز هم که چی؟ اگر چهار نفر دیگر که خود نیز زمانی بیش از یک دم نمی‌زیند شما را تحسین کند، چه می‌شود؟ چه اهمیتی دارد؟ چرا باید کتاب بخوانید یا فیلم ببینید یا با دوستانتان وقت گذرانید؟ واژه‌ی هدف برایتان پوچ و مضجک است و نمی‌توانید هیچ دلیلی برای اعمال و پندارتان بیابید که راضیتان کند. لذت؟ شهرت؟ ثروت؟ بهشت؟!

- زندگی آنقدر به چشمتان کوتاه می‌آید که فیلم‌ها و کتاب‌هایی که قرار است بخوانید را تقسیم بر حداقل سال‌های عمرتان کرده‌اید تا بدانید هرماه چند کتاب باید بخوانید و چند فیلم باید ببینید. قدرت لذت از فیلم یا کتابی که تعریف و خلاصه و ژانر و امتیازش را نمی‌دانید از دست داده‌اید؛ هرچند بسیاری از فیلم‌ها و کتاب‌‌های معروف و درخشان برایتان لذت‌بخش نیست. چون زمانتان را از آن خود نمی‌دانید و هرکاری که می‌کنید، می‌دانید که می‌توانستید کار ارزشمندتر و پرسودتری را در همان زمان انجام دهید.


نه درمانی داره نه دارو. این‌جا یک میکروب شرور دشمن نیست، خودتونید vs. خودتون.  هرچقدر بیشتر بش غذا بدین، بزرگ‌تر می‌شه تا کل ابعاد زندگیتون رو تحت کنترل قرار بده. درمان نمی‌شه؛ ولی کنترل چرا. راهش هم محو شدن در کتاب و فیلم و نقاشی و آهنگ و غذاست و خالی کردن مغز. دادن افسار به چشم و گوش و فرار...

۰ نظر ۱۳ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۷
چیره
مهم نیست یک کتاب رو چند نفر بهتون معرفی کردن و تو چندتا سایت به‌به و چه‌چه ازشون شنیدین. "مرگ ایوان ایلیچ"ِ تولستوی و "عقاید یک دلقک" هاینریش بل جذاب نبودن و منو به هیچی نرسوندن.
البت کمی در حق عقاید یک دلقک دارم نامردی می‌کنم. هرچند حوصله‌سربر بود، کتابشو به سختی پایین می‌ذاشتم. گرچه اگه بخاطر قسمت‌های بس دل‌انگیزش نبود، می‌گفتم این چهارصد صفحه‌ای که یه هفته مونده به کنکور خوندم، ممکنه سراسر وِیست آو تایم بوده باشه:

"من هم دست ماری را گرفته بودم و هاینریش سعی می‌کرد با صدایی آهسته به ماری توضیح دهد که روح موجود زنده‌ای را که او نتوانسته بود به دنیا بیاورد به چه سرنوشتی دچار می‌شود. به نظر می‌رسید ماری متقاعد شده است که کودک - او جنین را این‌طور می‌نامید.- هرگز به بهشت نخواهد رفت چون غسل تعمید داده نشده بود. او دائ تکرار می‌کرد طفل در جهنم خواهد ماند و من برای آولین بار در آن شب پی بردم که کاتولیک ها چه مزخرفاتی را سر کلاس دینی به بچه ها می‌آموزند." 

"گفت: «شنیر، خودتان را مسخره نکنید. ما دیگر در قرون وسطی زندگی نمی‌کنیم.»
گفتم:«ای‌کاش در قرون وسطی زندگی می‌کردیم. آن‌وقت می‌توانستم او را صیغه کنم و شماها هم نمی‌توانستید مدام او را سرزنش کنید تا دچار عذاب وجدان شود. اما ماری دوباره برخواهدگشت.»
کینکل گفت:«اگر من جای شما بودم اینقدر با اطمینان حرف نمی‌زدم. خیلی بد است که شما فاقد حس درک مسائل ماوراء طبیعت هستید.»
گفتم:«تا زمانی که ماری نگران و دلواپس روح و روان من بود، روابط ما کاملا خوب و همه چیز مرتب بود. ما شماها به او آموختید تا به فکر روح خودش باشد و کار را به آنجا رسانده‌اید که من که فاقد حس مسائل ماوراءطبیعت هستم، نگران روان ماری شده‌ام. اگر ماری با تسوپفنر ازدواج کرده باشد، گناهکار است و دست به خیانت زده، این عمل او زنا محسوب می‌شود. این درسی است که من از حس و نیروی ماورای طبیعی که شما از آن صحبت می‌کنید گرفته‌ام.»"

" «شنیر، بس است دیگر. دست از این حرف‌های بیهوده بردارید. اصلا حرف حساب شما چیست؟»
گفتم:« کاتولیک ها مرا عصبانی می‌کنند. چون انسان هایی غیرمنصف هستند.»
با خنده پرسید:« و پروتستان ها؟»
«آن‌ها هم با وجدان مغشوش و تبعیت کورکورانه مرا مریض می‌کنند.»
درحالی که هنوز می‌خندید پرسید:«و کافرها چطور؟»
« آن‌ها حوصله‌ام را سر می‌برند چون فقط درمورد خدا صحبت می‌کنند.»
« اصلا بگویید ببینم. خود شما چه کسی هستید؟»
گفتم:« من فقط یک دلقک ساده هستم. و در حال حاضر توانایی‌هایم بیشتر از اعتبار و شهرتم به عنوان یک دلقک است. در ضمن، یک موجود کاتولیک است که من به شدت او را نیاز دارم اما شما او را از من گرفته اید: ماری»
او گفت:« شنیر، مهمل نگویید. تئوری آدم ربایی را هرچه زودتر از ذهنتان خارج کنید. ما در قرن بیست‌و‌یکم زندگی می‌کنیم.»
گفتم:«بله. دقیقا همین‌طور است. اگر در قرن سیزدهم زندگی می‌کردیم، من دلقک دربار بودم و حتی کاردینال ها هم سعی نمی‌کردند ته‌و‌توی قضیه را در‌آوردند که آیا من با ماری ازدواج کرده‌ام یا خیر. اما حالا هر کاتولیک ناآشنا و عامی وجدان ماری را آشفته و او را متهم به زنا و خیانت می‌کند. آن‌هم فقط به‌خاطر یک تکه کاغذ پاره‌ی مضحک.» "

"از میان آهنگسازان قدیمی بیشتر به شوپن و شوبرت علاقه دارم. معلم موسیقیمان حق داشت که موتزارت را باشکوه، بیتوون را باعظمت، گلوک را منحصر‌به‌فرد و باخ را قدرتمند می‌نامید. آثار باخ به نظر من مانند یکی کتاب مذهبی سی جلدی می‌آید که باث شگفتی‌ام می‌شود ولی آثار شوپن و شوبرت مانند من دارای خصلت دنیوی هستند." 
( البت من کلا از مقایسه کردن آهنگ‌سازا لذت می‌برم. یه جا هم خونده بودم که "بیتوون به شما میگه بیتوون بودن چه‌جوریه. موتزارت بهتون میگه چی‌جوریه که انسان باشین و باخ میگه چی‌جوریه که دنیا باشین!" )


ولی کلا نمی‌دونم چرا به هر کتابی دست می‌زنم یکی داره غر می‌زنه. مثلا همین عقاید یک دلقک بیشترش، اگه نگم همه‌ش، این بود که ماری باز منو کاشتی رفتی. :/ یا "سرگذشت ملال انگیز" چخوف که صرفا یه پیرمرده‌ست که داره نق می‌زنه چرا زنم همش حرفای تکراری می‌زنه. "مرگ ایوان ایلیچ" هم که انگار من کشتمش، از من طلب داره. (راستش تو متن خود کتاب هم ایوان ایلیچ اینقدر غر زد دخترش به ننه‌ش گفت انگار ما مریضش کردیم!)

از اونجایی که روزولت می‌گه حرف زدن در مورد مشکل بدون ارائه راه حل، غر زدنه، عملا منم دارم به چیزی که ازش می‌ترسم تبدیل می‌شم. راه‌حل من در این پوینت، اینه که آگاهانه‌تر و به‌گزینانه‌تر کتابی که می‌خوام بخونم رو انتخاب کنم.

پ.ن: ادبیات روس کلا اینجوریه که یا پایانش از دو کیلومتری معلومه یا اصلا پایانش هیچ فرقی با وسط متنش نداره؟

نکته: جورج اورول نمی‌تونست بعد "مزرعه حیوانات"، اسم کتاب بغدیش رو "قلعه حیوانات" نذاره؟ بله. تمام مدت اینا دو تا کتاب بودن! حتی "ذن چیست؟" و "ذن می‌گوید"، که هردوشون ترجمه ع.پاشایی هستن، با هم فرق دارن و من اشتباهی خریدم. خواهرم هم قبل از این که بازش کنم خوند و چروکش کرد و من نمی‌تونم الآن پسش بدم. :/
۲ نظر ۱۲ تیر ۹۷ ، ۰۳:۴۶
چیره
اتاق مامانم اینا بودم با درخشان، خواهر چهارساله ام. پاهام زیر پتو بود. بهش گفتم که پاهام گم شده و یکی از پاهاش رو باید بده بهم.
درخشان خشمگین شد و گفت: میشه اینقدر مسخره بازی در نیاری رُرد چیره؟ گازت می‌گیرما!
دستم رو آوردم جلو. گفتم می‌تونه گاز بگیره و لرد چیره از چیزی نمی‌ترسه. حالا مادرم با تشویش و پریشان حالی داد می‌زنه که نه!
بهش می‌گم حالا اگه دردم اومد دستم رو می‌برم عقب.

میگه: نه! دندون بچه‌م درد می‌گیره...

ماتحتم سوختا! سوخت قشنگ. :/

۱ نظر ۰۹ تیر ۹۷ ، ۱۹:۴۰
چیره

غم وبلاگ ننویسی چندی بود که رنگ روزگار رو از بین برده بود و راه فرار از تازیانه دهر رو بسته. با ثبت نام در بیان و آغاز ماجرا با داد زدن در این بیشه رو به دیوار وبلاگ نویسی رو آغاز میکنم و تابستون هیجان انگیزمو به نوشته میکشم- امیدوارم!

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۷ ، ۱۷:۴۲
چیره