چیـــــــرستان

اگر در باغ عشق آیی همه فراش دل یابی

چیـــــــرستان

اگر در باغ عشق آیی همه فراش دل یابی

چیـــــــرستان

نوشته هایم بی‌هدفند؛ که غایت والاترین‌ اهداف جز پوچی نیست.

بایگانی

۱ مطلب با موضوع «چیره‌چه» ثبت شده است

چشمای یه بچه دنیا رو خیلی هیجان انگیزتر و پرتر از راز‌ورمز می‌بینه تا چشم‌های بزرگا. من خیلی سوالا داشتم. به چیزای روزمره‌ای که الآن بس عادیه برامون، شبانه‌روز فکر می‌کردم. همون طور که بزرگ می‌شیم و تعداد استخونامون کم می‌شه، شاید چند نوع نورون مخروطی هم از دست می‌دیم که به زندگی‌مون رنگ می‌داد و اصلا هم متوجه‌ش نمی‌شیم.

وقتی داشتم زبان یاد می‌گرفتم، خیلی برام جالب بود که car تو انگلیسی یه معنی داره و کار تو پارسی، یه معنی دیگه. این که بعضی از حرفاشون چندجور خونده می‌شد هم برای سوپر وییِرد بود. یعنی چی دابلیو؟ یا اِکس؟ چرا حرفاشون کلمه‌است؟

یک روز مادرم بهم گفت پنج‌تا انگشت دارم. فکر می‌کردم اگه بهم نمی‌گفت، هیچ‌وقت نمی‌فهمیدم.

همیشه آدم بزرگ‌ها کسایی بودن که بجای فانتا، کوکا کولا می‌خوردن و وقتی مسواک می‌زدن، تو دهنشون کف ایجاد می‌شد. یه روز نوشابه می‌خواستم و فانتا نداشتیم. به ناچار کوکا بالا دادم و لذت‌انگیز بود. اون روز خیلی از بزرگ شدن ترسیدم.

دلم می‌خواست بدونم زبون چی‌جوری اختراع شد. مامانم گفت مثلا یه بار یه نئاندرتال یه شهابسنگ می‌خوره تو سرش و می‌گه "آخ!"ٰ از اون به بعد، "آخ!" تبدیل می‌شه به نمادی برای درد و وحشت و ترس.
باز هم برام قابل گوارش نبود. هنوز هم راستش نمی‌دونم.

بزرگترین سوالم این بود که کی خدا رو درست کرد و قبل ما خدا حوصله‌ش سر نمی‌رفت؟

هیچ وقت نتونستم این سوالمو به کسی بفهمونم تا جواب بگیرم. این که اگه تلویزیون بزرگتر بخریم، کادر هم بزرگ‌تر می‌شه و ما می‌تونیم فیلم‌بردار و عوامل ژشت صحنه یا دور‌وبر مجبری خبر رو ببینیم؟ یه بار رفتیم تلویزیون فروشی، خودم جوابم رو گرفتم. "نه!" :دی

هیج‌کس آپشن سوال پرسیدن رو بهم معرفی نکرده بود. تو تنهایی با یک سوال مدت‌ها کلنجار می‌رفتم؛ بدون این‌که از کسی بپرسم. فقط داییم بود که هر وقت برام داستان می‌خوند، می‌گفت هرجا متوجه نشدی بگو. من هم سر تکون می‌دادم و گوش می‌کردم. سه ثانیه بعد می‌پرسید فهمیدی این جمله یعنی چی؟ من هم با لبخند ملیحی می‌گفتم نه. :)

مام‌بزرگم اصطلاحاتی رو به کار می‌برد که درک نمی‌کردم. "غذا بخور وگرنه بزرگ نمی‌شی."، "این کارو کردی چون شیطون رفته بود تو جلدت." یعنی چی تو جلدم؟ مگه من کتابم؟، "کاری می‌کنم که مرغای آسمون به جالت بگرین." مگه آسمون مرغ داره؟ مگه مرغ پرواز می‌کنه؟، "غذا سرد می‌شه، از دهن می‌افته." چی؟ مگه می‌شه؟ چرا با بچه اینقدر سخت حرف می‌زنین ناموسا؟

اصلا فلسفه‌ی دستشویی رفتن رو درک نمی‌کردم. چرا باید دستشویی بریم و بعد آب بخوریم؟ مث وانی که آب به وارد می‌شه و از یه سوراخ تخلیه می‌شه با یه سرعت. راهش اینه که شیر و سوراخ رو ببندیم. ما هم نه آب بخوریم نه بریم دستشویی. منطقی‌تر نیست؟

فیلم درست کردن برام همیشه یه علامت سوال بزرگ بود. این خواننده‌ها کی لباساشونو عوض می‌کنن؟ و چرا چند سکانسِ بعدی، دوباره همون لباس قدیمی‌ها رو می‌پوشن؟ خسته نمی‌شن؟
جواب‌هایی که می‌گرفتم هم درست حسابی نبودن. یه موجود مریض هم بهم گفته بود که لباسا رو رو هم می‌پوشن، تند در می‌آرن.

تو مدرسه معلمامون یکسره در حال ساکت کردن دوستام بودن و من، همیشه‌ی چیره، تنها یه گوشه تو دنیای خودم بودم و فکر می‌کردم که اینا درمورد چی حرف می‌زنن. برام مسخره بود که این‌همه حرف برای زدن داشتن. هنوز هم هست البته. بچه اید بره بازی کنه و شر به پا.

تا سه روز نفسمو حبس کرده بودم وقتی فهمیده بودم تو عربی واژه‌ها خانوم و آقان. :) خیلی هم برام سوال بود که چرا ماشین خانومه (سیاره). این که "است" نداشتن و آخر جمله‌هاشون فقط یه تنوین ضمه می‌ذاشتن اصلا تو کتم نمی‌رفت.


سخت بود اون دنیا. هیچ چیزی نمی‌دونستم. الآن دیدگاهم بازتر شده ولی می‌ترسم هنوزم اینقدر سوالام مسخره باشه در نوع خودش. هنوزم ما یه بچه‌ایم. هنوزم‌ ما هیچی نمی‌دونیم و چون دونستن واقعی رو حس نکردیم، به اندک دانشمون قانعیم. چقدر ترسناکه این حقیقت که ما، نه در برابر هیچ قدرت برتر، بلکه حتی در برابر خودِ 20 سال بعدمون اینقدر ناآگاهیم.

+ خواهر بی‌وجدان ده ساله‌م، دومین باری که باهاش شلم بازی کردم، منو شلم کرد. 9 تا حکم داشت و سه تای دیگه آس و شاه و بی‌بی یه خال دیگه بودن. شلم شدن از یه تازه‌کارِ نصف خودت درد داره. 370 تا بالا رفتن. هنوز جاش می‌سوزه. خود بیشعورم هم برگ دادم. بسوزه این دستِ خائن.
۴ نظر ۰۶ مرداد ۹۷ ، ۰۴:۲۶
چیره