چیـــــــرستان

اگر در باغ عشق آیی همه فراش دل یابی

چیـــــــرستان

اگر در باغ عشق آیی همه فراش دل یابی

چیـــــــرستان

نوشته هایم بی‌هدفند؛ که غایت والاترین‌ اهداف جز پوچی نیست.

بایگانی

بچه‌ها بیشتر فکر می‌کنند.

شنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۲۶ ق.ظ
چشمای یه بچه دنیا رو خیلی هیجان انگیزتر و پرتر از راز‌ورمز می‌بینه تا چشم‌های بزرگا. من خیلی سوالا داشتم. به چیزای روزمره‌ای که الآن بس عادیه برامون، شبانه‌روز فکر می‌کردم. همون طور که بزرگ می‌شیم و تعداد استخونامون کم می‌شه، شاید چند نوع نورون مخروطی هم از دست می‌دیم که به زندگی‌مون رنگ می‌داد و اصلا هم متوجه‌ش نمی‌شیم.

وقتی داشتم زبان یاد می‌گرفتم، خیلی برام جالب بود که car تو انگلیسی یه معنی داره و کار تو پارسی، یه معنی دیگه. این که بعضی از حرفاشون چندجور خونده می‌شد هم برای سوپر وییِرد بود. یعنی چی دابلیو؟ یا اِکس؟ چرا حرفاشون کلمه‌است؟

یک روز مادرم بهم گفت پنج‌تا انگشت دارم. فکر می‌کردم اگه بهم نمی‌گفت، هیچ‌وقت نمی‌فهمیدم.

همیشه آدم بزرگ‌ها کسایی بودن که بجای فانتا، کوکا کولا می‌خوردن و وقتی مسواک می‌زدن، تو دهنشون کف ایجاد می‌شد. یه روز نوشابه می‌خواستم و فانتا نداشتیم. به ناچار کوکا بالا دادم و لذت‌انگیز بود. اون روز خیلی از بزرگ شدن ترسیدم.

دلم می‌خواست بدونم زبون چی‌جوری اختراع شد. مامانم گفت مثلا یه بار یه نئاندرتال یه شهابسنگ می‌خوره تو سرش و می‌گه "آخ!"ٰ از اون به بعد، "آخ!" تبدیل می‌شه به نمادی برای درد و وحشت و ترس.
باز هم برام قابل گوارش نبود. هنوز هم راستش نمی‌دونم.

بزرگترین سوالم این بود که کی خدا رو درست کرد و قبل ما خدا حوصله‌ش سر نمی‌رفت؟

هیچ وقت نتونستم این سوالمو به کسی بفهمونم تا جواب بگیرم. این که اگه تلویزیون بزرگتر بخریم، کادر هم بزرگ‌تر می‌شه و ما می‌تونیم فیلم‌بردار و عوامل ژشت صحنه یا دور‌وبر مجبری خبر رو ببینیم؟ یه بار رفتیم تلویزیون فروشی، خودم جوابم رو گرفتم. "نه!" :دی

هیج‌کس آپشن سوال پرسیدن رو بهم معرفی نکرده بود. تو تنهایی با یک سوال مدت‌ها کلنجار می‌رفتم؛ بدون این‌که از کسی بپرسم. فقط داییم بود که هر وقت برام داستان می‌خوند، می‌گفت هرجا متوجه نشدی بگو. من هم سر تکون می‌دادم و گوش می‌کردم. سه ثانیه بعد می‌پرسید فهمیدی این جمله یعنی چی؟ من هم با لبخند ملیحی می‌گفتم نه. :)

مام‌بزرگم اصطلاحاتی رو به کار می‌برد که درک نمی‌کردم. "غذا بخور وگرنه بزرگ نمی‌شی."، "این کارو کردی چون شیطون رفته بود تو جلدت." یعنی چی تو جلدم؟ مگه من کتابم؟، "کاری می‌کنم که مرغای آسمون به جالت بگرین." مگه آسمون مرغ داره؟ مگه مرغ پرواز می‌کنه؟، "غذا سرد می‌شه، از دهن می‌افته." چی؟ مگه می‌شه؟ چرا با بچه اینقدر سخت حرف می‌زنین ناموسا؟

اصلا فلسفه‌ی دستشویی رفتن رو درک نمی‌کردم. چرا باید دستشویی بریم و بعد آب بخوریم؟ مث وانی که آب به وارد می‌شه و از یه سوراخ تخلیه می‌شه با یه سرعت. راهش اینه که شیر و سوراخ رو ببندیم. ما هم نه آب بخوریم نه بریم دستشویی. منطقی‌تر نیست؟

فیلم درست کردن برام همیشه یه علامت سوال بزرگ بود. این خواننده‌ها کی لباساشونو عوض می‌کنن؟ و چرا چند سکانسِ بعدی، دوباره همون لباس قدیمی‌ها رو می‌پوشن؟ خسته نمی‌شن؟
جواب‌هایی که می‌گرفتم هم درست حسابی نبودن. یه موجود مریض هم بهم گفته بود که لباسا رو رو هم می‌پوشن، تند در می‌آرن.

تو مدرسه معلمامون یکسره در حال ساکت کردن دوستام بودن و من، همیشه‌ی چیره، تنها یه گوشه تو دنیای خودم بودم و فکر می‌کردم که اینا درمورد چی حرف می‌زنن. برام مسخره بود که این‌همه حرف برای زدن داشتن. هنوز هم هست البته. بچه اید بره بازی کنه و شر به پا.

تا سه روز نفسمو حبس کرده بودم وقتی فهمیده بودم تو عربی واژه‌ها خانوم و آقان. :) خیلی هم برام سوال بود که چرا ماشین خانومه (سیاره). این که "است" نداشتن و آخر جمله‌هاشون فقط یه تنوین ضمه می‌ذاشتن اصلا تو کتم نمی‌رفت.


سخت بود اون دنیا. هیچ چیزی نمی‌دونستم. الآن دیدگاهم بازتر شده ولی می‌ترسم هنوزم اینقدر سوالام مسخره باشه در نوع خودش. هنوزم ما یه بچه‌ایم. هنوزم‌ ما هیچی نمی‌دونیم و چون دونستن واقعی رو حس نکردیم، به اندک دانشمون قانعیم. چقدر ترسناکه این حقیقت که ما، نه در برابر هیچ قدرت برتر، بلکه حتی در برابر خودِ 20 سال بعدمون اینقدر ناآگاهیم.

+ خواهر بی‌وجدان ده ساله‌م، دومین باری که باهاش شلم بازی کردم، منو شلم کرد. 9 تا حکم داشت و سه تای دیگه آس و شاه و بی‌بی یه خال دیگه بودن. شلم شدن از یه تازه‌کارِ نصف خودت درد داره. 370 تا بالا رفتن. هنوز جاش می‌سوزه. خود بیشعورم هم برگ دادم. بسوزه این دستِ خائن.
۹۷/۰۵/۰۶
چیره

نظرات  (۴)

۰۶ مرداد ۹۷ ، ۰۷:۳۳ علی علیزاده
سلام اگر خواستید dadnazan.blog.irرا دنبال کرده و تیبادل لینک کنیم
پاسخ:
تجربه‌های تلخ اینستا یادم داد تا هرچی می‌تونم از "follow for follow" دور بمونم.
جالب بود . الان شاید اعتماد به نفس و غرور نسبت به دانستن کمتر به آدم اجازه سوال پرسیدن و فکر کردن بده . هرچی بیشتر بدونی ، هرچند کم ، باعث میشه ذهنت محدود تر و طبعا سوالاتت کمتر بشه . کمتر از این لحاظ که دیگه ذهنت اون شادابی رو نسبت به دانستن و توجه به موضوعات مختلف نداره شاید . 
پاسخ:
دوران بچگی، نمی‌دونستیم و راه دونستن رو هم بلد نبودیم. الآن خوبیش اینه که به محض این که قبول کنیم نمی‌دونیم، در خیلی از موارد، با یه جست‌و‌جوی ساده به جواب می‌رسیم و مسیر مشخصه در فانوس تجربه.
این کامنت رو به صورت مشترک برای این پست و پاراگراف آخر پست قانون آسیب نرساندن میذارم :]]

چی میشه که بشر تو این دنیای لایتناهی، وقتی دونسته هاش از اپسیلون به ده اپسیلون میرسه، هر چیز خارج از این دونسته هارو نفی میکنه در حالی که هنوز هم ده اپسیلون به روی بی نهایت مساوی با صفره؟ منظورم اینه که ... ما خیلی راحت هرچیزی که از گذشته واسمون مونده رو کنار میذاریم و بی دلیل، غیر منطقی، احمقانه یا خرافی میدونیمشون، چون با عقل و منطق و علممون جور در نمیاد. و یه لحظه هم فکر نمیکنیم شاید این منطق، تو یه اسکیل بزرگتر مثل همون منطق چرا دستشویی میریم و چرا آب میخوریم باشه. نمیخوام نتیجه بگیرم که باهاس بی چون و چرا همه چیزو بپذیریم ... بالاخره ما یه ابزاری واسه تصمیم گیری داریم که شامل قدرت استدلال و استنتاج به علاوه دونسته هامونه و باهاس باهاش بریم جلو. اما میگم بشر مدرن به خصوص وقتی میخواد روشن فکر باشه، زیاده از حد به خودش غره میشه و با اطمینان خیلی چیزا رو نفی میکنه. یه جورایی مدرنیته داره مث کلیسای قرون وسطا عمل میکنه و همونطور که اون میگفت: «کُف نگو گالیله! زمین تخته. سر جاشم واستاده. خورشید داره دورش میچرخه. اینو هممون داریم میبینیم! میخوای به تخیلات تو تن بدیم؟» میگه: «کُف نگو سُنّت! چیزی ورای ماده و انرژی وجود نداره، دنیا هدفی نداره و پوچه، رسوم و ساختارها همه بی دلیلن و ... اینارو با علممون بهش رسیدیم! میخوای به شنیده های تو تن بدیم؟»
البته تو این مقایسه نمیخوام حرفای کلیسا رو در ردیف حرفای روشنفکری و مدرنیته قرار بدم ... بلکه با نحوه استدلالشون کار دارم. ما تو پزشکی، معماری و خیلی علوم دیگه باورهای کهنه رو از بیخ و بن کنار گذاشتیم چون دلیلشو نمیدونستیم ... بعد متوجه شدیم که عه! با کنار رفتن فلان داستان، این مشکل پیش اومد! اون سنت و باور غلط نبود، دلیلش از فضای دانسته های ما خارج بود.
قطعا بسیاری از عادات و سنت ها پوسیدن و با تخیلات و خرافات بشر آمیخته شدن. اما برای گریو چیزای پوچی مثل قدیسه بودن سیاست مدارها و برتری مرد به زن، با اصول اخلاقی که اونا هم تو روابط اجتماعی و بین مردم و به صورت عرفی تعریف شدن، یکیه! 

چقد حرف زدم :| مخلص کلوم ... ما هنوزم چیز خاصی نمیدونیم ... فقط یه مقدار محدودی بیشتر از اون بچه هه که آب خوردن واسش پوچ بود. حواسمون به این باشه.
پاسخ:
منظورم از دانش محدود دانش یک فرد تنها بود. دانش جهانی، با وجود کران‌داری و کم بودنش تا حد زیادی پیش رفته. تا جایی که برای ما می‌تونه کافی باشه، اتفاقا رو توجیه و دلیل‌یابی می‌کنه. ما جواب خیی چیزا رو می‌دونیم و می‌تونیم زندگیمونو تا جایی پیش ببریم.

درست، خیلی از رسوم و سنت‌ها می‌تونن صحیح باشن و دلیلی داشته باشن که تو دانش ما نمی‌گنجه. خیلی از باورها می‌تونن اشاره‌ای به فراسوی درک ما داشته باشن؛ ولی... همین ده اپسیلون علم هم بعضی وقتا می‌تونه گوشه‌هایی از بیهودگیشونو نشون بده. مثل قضیه فرگشت و بیگ‌بنگ و آدم و حوا که از گذشته تو باورها مونده. یا ذرات تشکیل دهنده‌ی مواد.

خب، اینجا دو فرض شکل می‌گیره؛ فرض اول که علم الآن ما، ناکامل و اشتباهه و قراره غلط بودنش اثبات بشه یا یه سری چیزای دیگه که علم قبولشون نداره و اظهار نظر نمی‌کنه راجع بهشون، نفی شن. هر دو تا تو تاریخ اتفاق افتاده. یه مدت علم روز تختی زمین رو قبول داشت و رسوم روز هم باور داشت همجنس‌گراها روانی‌هایی هستن که از قعر جهنم اومدن تا بچه‌هاشون رو فریب بدن که اشتباه هردوشون ثابت شد. که حرف شما هم همینه. درک ما برای تعیین درستی/نادرستی چیزی کفایت نمی‌کنه و آینده مشخص می‌کنه؛ ولی فعلا باید به همین اندازه قناعت کنیم.

خیلی از رسوم می‌تونن درست باشن. ولی چه فایده‌ای داره برای چیزی که نمی‌دونیم و احتمال غلط بودنش اگه بیشتر نباشه از درست بودنش، کمتر هم نیست، زندگیمونو بذاریم؟ زندگی‌ای که می‌دونیم فور شور، پایان پذیره فعلا؟ بعضی وقتا، کاری نکردن جرئت بیشتری می‌خواد از کاری کردن. به معنای این که شاید گاهی باید یه سنتی که تو اذهانمون مونده رو کنار بذاریم تا اثبات بشه درسته. مخصوصا وقتی استنتاجی برای درست بودنش نداریم.

عدم برتری مرد بر زن و خدا نبودن فرعون در گذشته هم یه چیزی بود مثل همین رسوم نفی نشده‌ی الآن. شاید در آینده به پوچی برخی از همین اصول اخلاقی پی برده بشه. گریو نمی‌تونه بر اساس چیزی که شاید تو آینده درست در بیاد قضاوت کنه. با عقلو دانش کنونیش نگاه می‌کنه به پدیده‌ها.
کامنت قبلی خصوصی بود. اگر دوست داشی حرفی در ادامه باهام شیر کنی، اینجا شنوام! :]]
پاسخ:
منظورم از علم کافی این بود که دانش کنونی در حد اپسیلون نیست؛ شاید مثلا میکرو باشه!
ولی الآن در مقایسه با گذشته، نسبت "نقض شدن به کامل شدن" کمتر شده؛ به این معنی که دانش آینده بیشتر دانش کنونی رو کامل می‌کنه و کمتر نقض.

منم بیشتر منظورم با سنت‌هایی بود که بیهودگیشون معلومه یا اونایی که کاملا می‌شه دلیلشون رو در جهل گذشته ریشه‌یابی کرد. مثلا رسم دیدن خانواده یا کادو بردن موقع خونه جدید یا جمع کردن سفره برای صاحب‌خونه رو هیچ وقت چون از قدیم بوده، پوچ در نظر نمی‌گیرم. یا حتی اونایی که فایده‌شون الآن معلوم نیست (ابته تا وقتی که الآن ضرر نرسونه.)

ولی بعضی وقتا هستن که این سنت‌ها دردسرآفرین می‌شن. وگرنه تا وقتی که زندگی رو به کاممون تخ نکنن ما هم کاری بهشون نداریم و غرقه درشون زندگی می‌کنیم. امیدوارم هم که درگیر تعصب برعکس نشم هیچ وقت.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">